بهعنوان یک ایرانی که آثار ادوارد گریگ را بررسی میکنم، نکتهای قابلتوجه مرا تحت تأثیر قرار داده است: لحظاتی در موسیقی گریگ وجود دارد که تقریباً برای گوش من آشناست، گویی میتوانست از سنت غنی موسیقی کلاسیک فارسی سربرآورد. این تصادف محض یا خیالپردازی آرزومندانه نیست، بلکه تشابهات ساختاری و مدالی اصیلی وجود دارد که این لحظاتِ شناخت را پدید میآورد.
ارتباط مدال: زبانی موسیقایی مشترک
هارمونیهای مدال گریگ
استفاده گریگ از گامهای مدال، بهویژه در آثار الهامگرفته از فولکلور، رنگهای هارمونیکی میآفریند که با حساسیتهای موسیقایی فارسی عمیقاً همخوان است. در قطعاتی مانند قطعات لیریک و رقصهای نروژی، پیشرفتهای مدالی میشنویم که در عین متمایز بودنِ نروژی، ویژگیهایی مشترک با دستگاههای موسیقی فارسی دارند.
نحوه حرکت گریگ میان مراکز مدال مختلف و ایجاد حسِ سفر و پیشروی عاطفی، آینهای از ساختار موسیقی کلاسیک فارسی است؛ جایی که هر دستگاه نمایانگر چشمانداز عاطفی و سفری موسیقایی متفاوت است.
سیستم دستگاه فارسی
سیستم دستگاه فارسی، با هفت حالت اصلی (شور، ماهور، همایون، سهگاه، چهارگاه، راستپنجگاه و نوا) که هر یک شخصیت عاطفی و الگوهای ملودیک ویژه خود را دارند، تشابهات شگفتانگیزی با رویکرد مدال گریگ نشان میدهد. هر دو سنت از گامهای مدال نه بهعنوان رنگی صرفاً اگزوتیک، بلکه بهعنوان آجرهای بنیادینِ بیان موسیقایی بهره میگیرند.
تزئینات ملودیک: هنر آرایش نغمه
سبک ملودیک گریگ
ملودیهای گریگ اغلب آراستگیهای ظریفی دارند که خط اصلی را تقویت میکند و آن را نمیپوشاند. این رویکرد به تزئین ملودیک، با افزودن نتهای زینت، چرخشها و آرایههای لطیف، حسی از رشد ارگانیک و بیان طبیعی میآفریند.
در آثاری مانند کنسرتو پیانو در لا مینور و برخی از قطعات لیریک، ملودیهایی میشنویم که مینماید نفس میکشند و با لطافتی طبیعی جریان مییابند؛ رویکردی که شباهتی چشمگیر با شیوه موسیقیدانان کلاسیک فارسی در آرایش ملودی دارد.
تحریر فارسی و تزئینات
در موسیقی کلاسیک فارسی، هنرِ تحریرِ آوازی و آرایههای سازی هدفی مشابه دنبال میکند. مقصود، نمایشِ مهارتِ صرف نیست، بلکه تقویتِ محتوای عاطفیِ ملودی از طریق آرایشی سنجیده و معنادار است.
شیوه موسیقیدانان فارسی در تزئین ملودیک، با خویشتنداری، سلیقه و هدف عاطفی، همتای خود را در رویکرد گریگ به نگارش ملودیک مییابد. هر دو سنت دریافتهاند که اثرگذارترین آرایهها آنهایی هستند که به موسیقی خدمت میکنند نه به نوازنده یا خواننده.
پیشرفتهای هارمونیک: سفرهای عاطفی
زبان هارمونیک گریگ
پیشرفتهای هارمونیکِ گریگ، بهویژه در قطعات آرامتر و تأملیتر، غالباً به شیوهای حرکت میکند که حسِ سفر عاطفی و فرودِ آرامشبخش میآفریند. بهرهگیری او از کروماتیسم و آمیزشِ مدال، رنگهایی پدید میآورد که هم پیچیدهاند و هم بهطور مستقیم بر عاطفه اثر میگذارند.
در قطعاتی مانند «آریتا» از قطعات لیریک یا موومانِ آرامِ کنسرتو پیانو، پیشرفتهای هارمونیک را میشنویم که بیواسطه با دل سخن میگویند و از تحلیلِ صرفِ ذهنی فراتر میروند تا به حقیقت عاطفی نزدیک شوند.
حساسیتهای هارمونیک فارسی
با آنکه موسیقی کلاسیک فارسی اساساً ملودیک است نه هارمونیک، شیوهِ پرداختنِ موسیقیدانانِ فارسی به گسترشِ ملودیک و سیرِ عاطفی، ویژگیهایی مشترک با رویکرد هارمونیک گریگ دارد. هر دو سنت میدانند که نیروی موسیقی در توانایی آن برای ساختنِ سفرهای عاطفی نهفته است؛ سفرهایی که با تجربه انسانیِ جهانی سخن میگویند.
مفهوم «حال» در موسیقی فارسی، یعنی این اندیشه که موسیقی باید وضعیت عاطفی یا روحیِ ویژهای را پدید آورد و نگاه دارد، همتای خود را در توان گریگ برای حفظ و بسطِ محتوای عاطفی در سراسر یک قطعه مییابد.
تشابهات ساختاری: معماریِ عاطفه
رویکردِ فرمالِ گریگ
رویکرد گریگ به فرم موسیقایی، بهویژه در قطعات کوتاهتر، غالباً الگوی «بیان، توسعه و بازگشت» را دنبال میکند و حسِ کامل بودنِ عاطفی میآفریند. این، نه پیچیدگیِ فرمِ سوناتِ بتهوون، بلکه شیوهای مستقیمتر و عاطفیتر در سازماندهیِ مصالحِ موسیقایی است.
در قطعات لیریک، آثاری میشنویم که گویی از دانهای عاطفی میرویند، میبالند و به شیوهای بازمیگردند که هم گریزناپذیر و هم شگفتانگیز است.
ساختار موسیقایی فارسی
موسیقی کلاسیک فارسی، خاصه در سنتِ ردیف، مسیرِ مشابهی را برای گسترشِ موسیقایی میپیماید. آغاز از اندیشهای ملودیک و بسطِ آن از رهگذرِ آرایش، واریاسیون و فزونیِ عاطفی، ساختاری پدید میآورد که با روشِ گریگ همخوانی دارد.
هر دو سنت دریافتهاند که نیرومندترین ساختارها آنهایی هستند که در خدمتِ محتوا و عاطفه قرار میگیرند، نه آنکه الزامهای صِرفِ صوری را تحمیل کنند.
نمونههای موسیقاییِ مشخص
«آریتا»ی گریگ و سبک ملودیک فارسی
آغازِ «آریتا» از قطعات لیریک، اپوس ۱۲، شماره ۱، ملودیای پیش مینهد که با لطافتی طبیعی و صراحتی عاطفی حرکت میکند؛ خصیصهای که در بهترین نمونههای موسیقی فارسی نیز به گوش میرسد. نحوه گشوده شدنِ ملودی، با آرایههای ظریف و سایهروشنهای مدال، حسِ ارتباطی صمیمی پدید میآورد که یادآورِ آوازِ فارسی است.
«حالت صبحگاهی» و موسیقیِ سپیدهدمِ فارسی
«حالت صبحگاهی» از پرگینت، سپیدهدم بر فراز کوهها را تصویر میکند. هرچند این موسیقی متمایزاً نروژی است، اما در خیز و فرودِ ملودی و برساختنِ حسِ بیداریِ تدریجی، با سنتهای موسیقاییِ سپیدهدم در فرهنگِ فارسی همداستان است؛ همان شیوهای که موسیقیدانانِ فارسی برای نمودنِ پدیدههای طبیعی در زبانِ نغمه به کار میگیرند.
قطعات لیریک و مینیاتورهای فارسی
بسیاری از قطعات لیریک گریگ همچون مینیاتورهای موسیقایی، لحظهای عاطفی یا تصویری طبیعی را تماموکمال در قالبی کوتاه روایت میکنند. این شیوه، یعنی آفرینشِ جهانهای عاطفیِ کامل در زمانی اندک، با سنتِ مینیاتورِ موسیقاییِ فارسی خویشاوندی دارد.
جهانی در خاص
اصالت فرهنگی و جاذبه جهانی
شگفتیِ این تشابهات از آن روست که از سنتهایی ژرفاً اصیل برمیخیزند. زبانِ مدالِ نروژیِ گریگ و دستگاههای موسیقیِ فارسی هر دو از ریشههای فرهنگی راستین بالیدهاند، بااینهمه، ویژگیهای بنیادینی در آنها مشترک است که با وجوهِ جهانیِ تجربه موسیقایی انسان همنوا میشود.
این نشان میدهد که حقیقتهایی موسیقایی وجود دارد که از مرزهای فرهنگها فراتر میرود؛ شیوههایی برای سازماندهیِ صدا و عاطفه که در بنیادِ بیانِ موسیقاییِ انسانی جای دارد.
قدرت موسیقیِ مدال
هر دو سنتِ فولکلورِ نروژ و موسیقیِ کلاسیکِ فارسی در اصل مدالاند. به همین سبب، هر دو فرهنگ، شیوههای پیچیدهای برای بهرهگیری از گامهای مدال بهمنظورِ آفرینشِ اثرهای عاطفی و روحی پدید آوردهاند که فراتر از دوگانه ساده ماژور/مینور در موسیقی کلاسیک غربی است.
رویکردِ مدال امکانِ بیانی ظریفتر و درعینحال مستقیمتر را فراهم میکند و رنگهایی میآفریند که در چارچوبِ صرفِ ماژور/مینور به دشواری دستیافتنی است.
پیامدهای معاصر
درک موسیقاییِ بینفرهنگی
این همانندیها میان موسیقیِ گریگ و موسیقیِ سنتیِ فارسی نشان میدهد پیوندهایی ژرفتر از آنچه نخست میپنداریم، میان فرهنگهای موسیقایی برقرار است. شناختِ این پیوندها میتواند قدرشناسی ما از هر دو سنت را عمیقتر کند و امکانهای تازهای برای همکاریهای بینفرهنگی بگشاید.
آینده موسیقیِ مدال
با گسترشِ جهانیسازیِ موسیقی، سنتهای مدال در هر دو فرهنگِ نروژی و فارسی بدیلهایی معنادار در برابر سلطه نظام ماژور/مینور عرضه میکنند. این سنتها نشان میدهند راههای دیگری برای سازماندهیِ صدا وجود دارد که به همان اندازه نیرومند و بیانگر است.
میراثی موسیقاییِ مشترک
شباهتهای میان موسیقیِ گریگ و موسیقیِ سنتیِ فارسی نکتهای ژرف درباره ماهیتِ بیانِ موسیقایی آشکار میکند. با وجود فاصلههای جغرافیایی و فرهنگیِ بسیار میان نروژ و ایران، هر دو سنت شیوههایی همسان در موسیقیِ مدال، آرایشِ ملودیک و بیانِ عاطفی پروردهاند.
این همانندیها نشان میدهد جنبههای بنیادینی از تجربه موسیقایی انسان وجود دارد که از مرزهای فرهنگی درمیگذرد. رویکردِ مدال، هنرِ آرایشِ ملودیک و تواناییِ ساختنِ سفرهای عاطفی با صدا، بهظاهر ظرفیتهایی جهانیاند که فرهنگهای گوناگون هر یک به شیوه خود پروردهاند.
برای منِ ایرانی که موسیقیِ گریگ را میکاوم، این همانندیها نه تنها از نظر فکری دلانگیز، بلکه از حیث عاطفی نیز معنادار است. این واقعیت یادآورِ آن است که موسیقی در نهایت زبانی جهانی است، حتی اگر با لهجه فرهنگیِ ویژهای سخن بگوید.
اینکه زبانِ مدالِ نروژیِ گریگ میتواند با گوشی خوگرفته به موسیقیِ سنتیِ فارسی همآوا شود، نشان میدهد پیوندهای ژرفتری میان فرهنگهای موسیقایی برقرار است. چنین پیوندهایی افقی از امید برای جهانی موسیقاییِ نزدیکتر و فهمپذیرتر میگشاید؛ جهانی که در آن، سنتها میتوانند از یکدیگر بیاموزند و الهام بگیرند.
در پایان، هم موسیقیِ گریگ و هم موسیقیِ سنتیِ فارسی به ما یادآور میشوند که نیرومندترین بیانهای موسیقایی آنهایی هستند که از دلِ فرهنگِ خویش برمیآیند و درعینحال دلِ همه آدمیان را مینوازند. تشابهاتِ آواییِ آنها تنها همسانیهای فنی نیست، بلکه نشانگرِ درکی مشترک از توانِ موسیقی برای بیان ژرفترین لایههای تجربه انسانی است.